شیطون بلا
دختر عزیزم امروز دقیقا 4 سالو 3 ماهته و هر روز که میگذره بزرگتر و خانم تر میشی ودر عین حال پر انرژی الان در ماه تابستان هستیم و روزها طولانیه اما من با وجود تو نمیفهمم کی شب میشه هر لحظه یه خواسته ویا یه جور بازی ازم میخوای .
یه کچولو هم شیطونی سعی میکنی حتما حرف خودت رو به کرسی بشونی
دیشب برای شام سوپ درست کردم سوپ یکی از غذاهای مورد علاقته .تو هم پاتو کردی تو یه کفش که باید با ملاقه غذا بخوری منم حرفی نزدم و گذاشتم کار خودتو بکنی نفسی مامان
الان تقریبا 2 هفته است که پای مامان جون شکسته وکچ گرفته ما هم سعی میکنیم بیشتر وقتمون رو بریم بیشش که یه خرده بهش کمک کنیم .دیروز که رفته بودیم اونجا مامان جون و بابا جون خوابیدن منم همش تلاش میکردم که شما رو اروم نگه دارم که بیدار نشن با این حال تو سعی میکردی بابا جونو بیدار کنی تا باهات بازی کنه اخه تو عاشقه بازی کردن با بابا جونی بلاخره بیدار شد وتو از خوشحالی جیغ میزدی و مامان جونم بیدار کردی