بـــــــاغ
دیروز که جمعه بود به همراه مامان جون و خاله جون و عمو حمید ودایی
مسلم رفتیم باغ دماوند دختر گلم از صبح که بیدار شدی یه سره می
پرسیدی کی میریم باغ وبالاخره ساعت ٢ خاله جون زنگ زد که حرکت
کنیم ساعت ٥ رسیدیم دماوند البته یه خورده تو را ه وایستادیم تا دایی
بیاد دیر شد .
شما و امیر از لحظه ای که رسیدیم شروع کردید به بازی و کلی بهتون
خوش گذشت ما بزرگترها هم مشغوله چیدن البالو بودیم
توی استخر باغ پر از بچه قورباغه های ریز بود شما هم اونارو گرفتی و
ریختی توی قوطی اب وبا خوشحالی میگفتی که ماهیه سیاه گرفتم هر
چی سعی کردم بهت بفهمونم که اونا قورباقن ولی قبول نمیکردی
بعد از قوربا قه بازی کلی گل بازی کردی بعدشم نزدیکه اذان شدو
افطارو اماده کردیم .خیلی خوش گذشت جای بابایی و بابا جون خیلی
خالی بود
وساعت ٩ برگشتیم تهران
اینم عکساش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی