هدیه باباجــــــون (baby born)
امروز ساعت ٢ رفتیم استخر طبقه معمول خیلی خوب بودی و تلاش میکردی شنا یاد بگیری
بعد از کلاست اومدیم خونه تا رسیدیم صفورا زنگ زد و گفت پاشید بیایید خونه مامان اینا ما هم لباسامونو هنوز در نیاورده بودیم راه افتادیم
هم زمان با خاله جون رسیدیم. یه خورده بازی کردی ما هم حرف زدیم و میخواستیم بیایم خونه که بابا جون رسید و گفت منم میخوام باهاتون بیام بریم جایی
(مدتی بو که توی شبکه پرشین تــون تبلیغه یه عروسک رو میدیدی که شیر میخورد غذا میخورد و گریه و جیش و پی پی میکرد به اسم baby bornو همش میگفتی ازینا میخوام)
خلاصه بابا جون که متوجه علاقه زیاده شما به این عروسک شده بود ما رو برد دمه یه مغازه و اونو برات خرید شما هم که از خوشحالی سر از پا نمیشناختی و همش میگفتی شماره مامان جونو بگیر بهش بگم. از بابا جون تشکر کردیو اومدیم خونه لحظه شماری میکردی بازش کنی
عروسکت رو گرفتی بغلت و بوسش کردی و گفتی مامان خیلی این بچه ی خوبیه دوسش دارم اونا که خیلی بی ادبن(عروسکهای قبلی)دوسشونم ندارم
دسته باباجون درد نکنه که همیشه تا اسم هر چیزی رو که اوردی برات تهیه کرد
خدا جونم همه ی پدر بزرگا و مادربزرگا رو حفظ کن
امین