آترین جونه مامانیآترین جونه مامانی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آترین دختر زیبا و پر انرژی مامان و بابا

اترین و مامانـــــــی و شیطنت

1392/5/13 18:47
نویسنده : مامانی
339 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنینم

چند وقتیه خیلی لجباز شدی و خیلی اذیتم میکنی دائم در حال جیغ و داد کردن هستی تا میام بهت چیزی بگم فوری انگشت اشارتو میبری بالا و ادای منو در میاری هر چی موقع ناراحتیم بهت میگم شما به خودم میگی و برام شرط میزاری. اگر چیزی بر وفق مرادت نباشه جنجال به پا می کنی مثلا اگر بخوای سی دی نگاه کنی کافیه فقط یه بار بگم بسه دیگه خاموشش کنیم.هر وقتم یه کاری بخوای انجام بدی و من مخالفت کنم اینقدر التماس و خواهش میکنی تا کارت راه بیفته . نمیدونم دخترم چرا بعضی وقتا اینجوری میشی ولی همیشه بعد از یه خورده اذیت سریع میای معذرت خواهی میکنی و بغلم میکنی قول میدی که تکرار نشه . من قربونه اون دله نازکت برم عزیزه دله مادر. چند روزه که برای اینکه یه خورده کارای اشتباهت کم بشه تصمیم گرفتم هر وقت کاری کردی که واقعا باعث ناراحتیمون شد برای چند دقیقه بزارمت توی اتاقت و اجازه بیرون اومدنم ندم یکی دوباره اول خیلی ناراحت شدی و گریه کردی ولی بعد همش میگفتی مامان میتونم با معذرت خواهی بیام بیرون.ولی چون تنهایی رو دوست نداری احساس میکنم تا حدودی تاثیر داشته .دختر گلم من شیطنتتم دوست دارم سرو صداتم دوست دارم اما گاهی فکر میکنم دیگه طاقت بعضی کارا رو ندارم ولی هر کاری هم که کنی عاشقتم برات مییمیرم همه ی زندگیه منی  

چند روزه که موبایله منو برمیداریو میگی میخوام به بابا جون و خاله جون اس ام اس بزنم بعدشم یه سری حروف و پشته سره هم میزنی و میفرستی اونا هم کلی ذوق میکنن و قربون صدقت میرن

از طرفه خانواده من شما یه دونه نوه هستی و همه کارات واسشون شیرینه و با تمامه وجود دوست دارن

الان که دارم این پست و میزارم از مهد زنگ زدن و برای ثبت نامه مهر صحبت کردیم وقرار شد یکشنبه برم جلسه

اما نفسم نمیدونم چرا دیگه طاقته دوریتو ندارم حتی برای ١ ساعت چند روزه پیش که چند ساعتی خونه مامان جون موندی واــــــــی داشتم دیوونه میشدم ناخواسته رفتم تو خودم خیلی دلم برات تنگ شده بود همش گریم میگرفت اون شب تصمیم گرفتم که دیگه از خودم دورت نکنم با اینکه شما کوچیکتر که بودی خیلی پیشه ماما جون میموندی و منم اینقدر نگران و دلتنگ نمیشدم ولی الان دیگه نمیتونم لحظه ای دوریتو تحمل کنم

حالا نمیدونم با این وابستگیه شدید میتونم مهر بزارمت مهد یا نه .البته دلم میخواد بیشر ببرمت کلاسهای تفریحی مثله استخر که دوست داری

توکل بر خدا

ایشالاه همیشه خوشحال باشی و بخندی نفسم

امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رزیتا مادر آرمیتا
14 مرداد 92 6:24
قربون بداخلاقیهای دختر خوشگلمون .
ایشالا که خدا مادر و دختر ناز مارو واسه هم نگه داره .


ممنون خاله رزیتا مهربون
❤مامان رامیلا کوچولو❤
15 مرداد 92 1:32
سلام مرسی که به ما سر زدید اترین خاله رو از طرف ما ببوسید باز هم پیش ما بیاد خوشحال میشیم .


مامان نيليا
15 مرداد 92 12:35
سلام خيلي خوشحال شدم آترين جونو ديدم

واااااااااااااااااااي كه چقدر شبيه خودت شده

به همه سلام برسون

خانوم خوشگل ما رو هم ببوس




سلام

مرســـــــــــی عزیزم

بزرگیتونو میرسونم

خوشحالمون کدرید