آترین جونه مامانیآترین جونه مامانی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آترین دختر زیبا و پر انرژی مامان و بابا

تولــــــــــــــدت مبارک(5سالگی)

  سلام خوشگلم امروز تولد 5 سالگیته عزیزم چند روزه که همش میگی 16 فروردین تولدمه ما هم برات یک تولد کوچولو فعلا گرفتیم ولی شما نمیدونستی که قراره امشب برات تولد بگیریم خاله جون و باباو مامان جون اومدن خونمون بعد از میل کردن شام بابای شما رو برد بیرون ما هم تند تند بادکنک ها رو باد کردیم و کیک و شمع و فشفشه و دوربینو اماده گذاشتیم به بابا زنگ زدم که بیاید خونه خاله جون یه اهنگ خوشگل گذاشت و فشفشه ها رو روشن کردیم چراغ ها هم خاموش و شما وارد خونه شدی کلی تعجب و بعد یه عالمه خوشحالی اومدی سراغم و گفتی مامان این همه بادکنک از کجا خلاصه نشستی پشت میز و شمع و فوت کردی مرتب یه...
16 فروردين 1393

سفر عید

سلـــــــــــــــــام یک هفته در نوشهر ساکن شدیم و بعد تصمیم گرفتیم بریم رشت رشت شهره بسیار زیبا و خوش اب و هوایی بود و خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا بازاره سنتی رشت که من خیلی دوسش دارم و اترین خانوم توی بازاره رشت فقط دنبال مرغ و اردک ها بود و بعد از رشت دوستای مهربونمون ما رو به تالش دعوت کردن که دیگه هر چی بگم کم گفتم ما رو به روستا بردن و آترین فقط در فضای باز بود و اصلا راضی نمیشد بیاد داخل خونه که اونم حق داشت با دیدن حیوانات اهلی ذوق زده شده بود توی این چند روز مامانی یه خرده بیحال بود و برگشتیم رشت که صبح متوجه شدیم بلــــــــــــــــه مامانی هم آبله مرغون گرفته به جای ادامه سفر تصمیم گرفتیم برگردیم ته...
14 فروردين 1393

سال نو مبــــــــــــــــارک 1393

به نام خدا سلام مونســم دخترکم سلام دوستای عزیزم سال 1393 مبارک . ان شاالله سال خوبی برای همه عزیزان باشه خدارو هزاران بار شکر شروع امسال برای من و خانوادم خوب بود امید وارم برای همه ساله خوبی باشه من و بابایی تصمیم گرفتیم برای سال تحویل شمال باشیم و سه روز مانده به پایان سال 92 به طرف نوشهر راه افتادیم البته در حالی که آترین خانم دومین روزه آبله مرغونو سپری میکرد. شب رسیدیم خونه و از صبح کارهای عیدمون شروع شد و خودمونو برای تحویل سال آماده کردیم همه چیز خیلی خوب بود و به دخترم هم خیلی خوش میگذشت و تنها چیزی که یه خورده دلگیر بود دوری از خانواده ما هر سال عید کنار مامان و بابا جون و خاله جون بودیم ولی...
14 فروردين 1393

تولد مامانــــــــــی و آبله مرغان گرفتن آتــــــــــرین

سلام خانومم سال نو نزدیکه و ما هم همه کارهامونو انجام دادیم و اماده شدیم برای سال جدید که انشاالله سال خوبی رو هم در پیش داشته باشیم تولد مامانی 2/1/66 میباشد خاله جون تصمیم گرفت تولد مامان و چند روز زودتر بگیریم تا در ایام تعطیل همه به مسافرتاشون برسن در نتیجه دیشب تولد داشتیم اترین جونم خیلی خوشحال بود و همش میرقصید فشفشه روشن میکرد خاله جون و بابایی و باباجونم حسابی تولدمونو شاد کردن  بابایی زحمت کیک خوشگل وخوشمزه رو کشیدو یه دسبند وباباجون به مامان ماشین کادو داد خاله جون هم کیف و کلی منو شرمنده کردن دست همه درد نکنه  امــــــــــا قبل از اومدن مهمونا دختر خوشکلم تنش شروع به خارش کرد و ریختن دون...
27 اسفند 1392

برف بـــــــــــازی

ســــــــــــــــــــــــــلام  ســــــــــــــــــــــــــــــــلام امید وارم همه دوستای گلم و دختره نازم همیشه شاد و سلامت باشید چند روزی تهران شدیدا برف امد و بابایی رفت شمال کارهای  خونمون و تموم کنه که انشالله عید مسافرت بریم شمال ما هم برای اینکه تنها نباشیم رفتیم خونه مامان جون که آترین خانوم عاشق خوابیدن پیش مامان جونه و خاله جون هم اومد پیشه ما خیلی هم خوش گذش برف آمده شبانه           رو پشت بام خانه برف آمده رو گلها         رو حوض ها و باغچه ها زمین سفید ،هوا سرد    ببین که برف چه ها کرد رو جاده ...
23 بهمن 1392

هستی و هلسا و اترین

سلام مهربونم هفته گذشته دایی مرتضی (دایی مامان) به اتفاق خانواده به تهران اومدن دایی دو تا دختره خیلی ناز و مهربون داشت و اترین خانوم هم عاشقه بچه های دایی شد و هیچ جوری نمیتونست ازشون دل بکنه به قوله خودش با هستی خواهر دوقلو شدن البته هستی خانوم از اترین نه ماه بزرگتره از هلسا جون هم هر چی بگم کم گفتم دختره خیلی ناز و خوشکل و تو دل برو  از وقتی رفتن دلمون براشون یه ذره شده ایشالله همیشه شاد و سلامت باشن اترین و هستی جون هلسا جون 2سالشه و خیلی شیرین الهی قربونش برم خیلی خوب حرف میزنه و خیلی تمیز غذاشو خودش میخوره و دستشویش هم میگه اینجا هم توی پاساژ اترین خانوم ژست میگرفت و از من میخوا...
1 بهمن 1392