آترین جونه مامانیآترین جونه مامانی، تا این لحظه: 15 سال و 28 روز سن داره

آترین دختر زیبا و پر انرژی مامان و بابا

سال نو مبــــــــــــــــارک 1393

به نام خدا سلام مونســم دخترکم سلام دوستای عزیزم سال 1393 مبارک . ان شاالله سال خوبی برای همه عزیزان باشه خدارو هزاران بار شکر شروع امسال برای من و خانوادم خوب بود امید وارم برای همه ساله خوبی باشه من و بابایی تصمیم گرفتیم برای سال تحویل شمال باشیم و سه روز مانده به پایان سال 92 به طرف نوشهر راه افتادیم البته در حالی که آترین خانم دومین روزه آبله مرغونو سپری میکرد. شب رسیدیم خونه و از صبح کارهای عیدمون شروع شد و خودمونو برای تحویل سال آماده کردیم همه چیز خیلی خوب بود و به دخترم هم خیلی خوش میگذشت و تنها چیزی که یه خورده دلگیر بود دوری از خانواده ما هر سال عید کنار مامان و بابا جون و خاله جون بودیم ولی...
14 فروردين 1393

تولد مامانــــــــــی و آبله مرغان گرفتن آتــــــــــرین

سلام خانومم سال نو نزدیکه و ما هم همه کارهامونو انجام دادیم و اماده شدیم برای سال جدید که انشاالله سال خوبی رو هم در پیش داشته باشیم تولد مامانی 2/1/66 میباشد خاله جون تصمیم گرفت تولد مامان و چند روز زودتر بگیریم تا در ایام تعطیل همه به مسافرتاشون برسن در نتیجه دیشب تولد داشتیم اترین جونم خیلی خوشحال بود و همش میرقصید فشفشه روشن میکرد خاله جون و بابایی و باباجونم حسابی تولدمونو شاد کردن  بابایی زحمت کیک خوشگل وخوشمزه رو کشیدو یه دسبند وباباجون به مامان ماشین کادو داد خاله جون هم کیف و کلی منو شرمنده کردن دست همه درد نکنه  امــــــــــا قبل از اومدن مهمونا دختر خوشکلم تنش شروع به خارش کرد و ریختن دون...
27 اسفند 1392

برف بـــــــــــازی

ســــــــــــــــــــــــــلام  ســــــــــــــــــــــــــــــــلام امید وارم همه دوستای گلم و دختره نازم همیشه شاد و سلامت باشید چند روزی تهران شدیدا برف امد و بابایی رفت شمال کارهای  خونمون و تموم کنه که انشالله عید مسافرت بریم شمال ما هم برای اینکه تنها نباشیم رفتیم خونه مامان جون که آترین خانوم عاشق خوابیدن پیش مامان جونه و خاله جون هم اومد پیشه ما خیلی هم خوش گذش برف آمده شبانه           رو پشت بام خانه برف آمده رو گلها         رو حوض ها و باغچه ها زمین سفید ،هوا سرد    ببین که برف چه ها کرد رو جاده ...
23 بهمن 1392

هستی و هلسا و اترین

سلام مهربونم هفته گذشته دایی مرتضی (دایی مامان) به اتفاق خانواده به تهران اومدن دایی دو تا دختره خیلی ناز و مهربون داشت و اترین خانوم هم عاشقه بچه های دایی شد و هیچ جوری نمیتونست ازشون دل بکنه به قوله خودش با هستی خواهر دوقلو شدن البته هستی خانوم از اترین نه ماه بزرگتره از هلسا جون هم هر چی بگم کم گفتم دختره خیلی ناز و خوشکل و تو دل برو  از وقتی رفتن دلمون براشون یه ذره شده ایشالله همیشه شاد و سلامت باشن اترین و هستی جون هلسا جون 2سالشه و خیلی شیرین الهی قربونش برم خیلی خوب حرف میزنه و خیلی تمیز غذاشو خودش میخوره و دستشویش هم میگه اینجا هم توی پاساژ اترین خانوم ژست میگرفت و از من میخوا...
1 بهمن 1392

مـــــــــاه دی

سلام عشق مامان دهم دی تولد بابا جون و خاله جون بود خیلی خوش گذشت 10/10/92 باباجون 51 ساله وخاله جون 28 ساله باباجون یه خورده کسالت داشت و بیحال بود 13/10 92 جمعه بابا و مامان جون مسافره کربلا شدند وبه سلامتی رفتند و جاشون خیلی خیلی خالی بود واترین خانم مرتب خبرشون و میگرفت و یک روز هم به اسراره دخترم رفتیم خونه مامان جون تا باورش بشه که نیستن جمعه 20 دی بلیط برگشت داشتن و به علت تاخیر 2:30 دقیقه بامداد رسیدند که اترین هم بیدار موند تا بابا جون و مامان جونو بینه وقتی که رسیدند دختری از شوق فقط میدوید تا خودش رو به بغل باباجون رسوند و بعد هم مامان جون یه چیزی که اترینم و نگران کرده بود این ب...
26 دی 1392

شب یلـــــــــــدا

و خدا شب را آفرید و ستارگان را و آنگاه طولانی ترین شب را به عاشقان هدیه داد ایرانیان همواره شیفته ی شادی و جشن بوده اند و این جشن ها را با روشنایی و نور می آراستند. آن ها خورشید را نماد نیکی می دانستند و در جشن هایشان آن را ستایش می کردند. در درازترین و تیره ترین شب سال، ستایش خورشید نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، طلوع خورشید و سپیده دم را انتظار می کشند تا خود شاهد دمیدن خورشید باشند و آن را ستایش کنند. در گذشته، آیین‌هایی در این هنگام برگزار می‌شده است که یکی از آن ها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی که از لازمه‌های آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانو...
1 دی 1392

این چند روز

سلام به دخترم و همه دوستای خوبم که همیشه به ما سر میزنند خاله رزیتای عزیزم ممنون که همیشه جویای احواله ما هستید ما همیشه به وبلاگه ارمیتا جون میایم و روی ماهشو میبینیم اما به دلیله باز نشدن قسمت کد نویسی نمیتونیم براتون نظر بزاریم ما رو ببخشید. اول از همه باید بگم که 15 اذر تولد خاله نصیبه بود و به همین مناسبت یه سری مهمون دعوت کردیم و واسه شادیش ختم انعام خوندیم و مامان جون هم زحمته آش رو کشید اینم عکسه کیک خاله چند روزه پیش گفتی مامان میخوام گل بکارم رفتی یه کاسه برداشتی و توش دستمال گذاشتی و روشم یه خورده عدس ریختی و هر روز رشدش رو نگاه میکردی و کلی ذوق داشتی البته به گفته خودت میخوای وقتی بزرگتر شد ببری توی خاک بکا...
30 آذر 1392